سفارش تبلیغ
صبا ویژن

پرتــــــگاه عشـــق

 
 
تنهایی هام...(سه شنبه 88 فروردین 4 ساعت 8:13 عصر )

این شب ها

 

چشم های من خسته است

 

گاهی اشک ، گاهی انتظار


این سهم چشم های من است....

با اینکه می دانم تو دیگر مرا فراموش کرده ای!!؟؟

.............................

سنگ را بر میدارم شیشه اتوبوس را میشکنم

 

میگویم نگه دارید پیاده میشوم


فریاد میزند : اینجا ایستگاه نداریم


مرا ده ایستگاه دورتر از ارزوهایم پیاده میکند



 
واژه ...(شنبه 88 فروردین 1 ساعت 8:5 عصر )

واژه ...

حرف ها دارم اما واژه ای ندارم ، که اگر واژه ای داشتم ؛

و اگر واژه توان داشت  ! تو را می گفتم ...

واژه هایی در سر می پرورانم برای حرف هایم با تو اما خلوتی ندارم ؛

که اگر خلوتی بود و دلی ...

خلوتی نیست که اگر بود و تو را داشت ...

دلی دارم اما بی خلوت ، بی تو ، بی واژه ! پر از سکوت ! پر از تنهایی !

از خاطره هایم می گذرم ، تو نیستی ، حتی در خاطره هایم نیستی ! کجایی پس ؟!

فاصله ی بین من و تو کم است ، زیاد نیست ، فقط از اینجا تا خدا !

شاید خدایی که در این نزدیکی ست !

و شاید خدایی که برای خواستنش هزار و یکشب قصه ی غصه ی دلتنگی و اشک هایم کم است !

هر لحظه از یک سوی این سطور بی پایان سقوط می کنم ،

سقوطی مرگبار ، بودن را بهانه می کنم شاید ...

نمی دانم چرا نگرانم از احساس نامه ای که نخوانده ام  و اصلاً هنوز نیامده !

سکوت می کنم تا تو سخن بگویی ، بلکه بشنوم !

اما از آغاز همین گونه بوده !

دلواپس رفته ها نیستم ، که از آنچه مانده هنوز می توانم رویایی بسازم ؛

 به پاکی دریا و به نورانی بال فرشته ای که هنوز نیامده !

شاید فردا سهم دقایق ِ من ، گاه و بی گاه شیرینی پرواز باشد !

دستم لغزید و تو را نوشتم !

تو زخم خورده ی تقدیری !

تو تنها حاصل لغزش یک دستی !

اما تو چرا بی محابا بین واژه هایم سرک می کشی ؟ نمی دانم !

مگر نمی دانی که من دیگر این روز ها حال و هوای نوشتن ندارم !

مگر نمی دانی که این روز ها دل نوشته هایم تنها طعم ِ گس ِ خورشید می دهند ؟

نمی دانم چه بگویم :

     "  این روزها واژه ها فقط روی هم انباشته می شوند !

        این روزها واژه ی خیانت به خودش اجازه می دهد کنار عشق بنشیند !

        و هوس هم امان همه ی واژه ها را بریده !

                    و من

                           این وسط

                                      به نیابت از همه ی واژه ها به خدا پناه می برم "

مدت هاست کندترین رویای شبانه ی من ، با تو ما شدن است !

تویی که هنوز هم در انتهای آسمان پشت خورشید جا مانده ای !

کاش صبح می شد ...

بیا و در من طلوع را به تماشا بنشین ....

 



 
تـــــــــــــــــــو(چهارشنبه 87 اسفند 28 ساعت 7:3 عصر )






بازدیدهای امروز: 2  بازدید

بازدیدهای دیروز:1  بازدید

مجموع بازدیدها: 17451  بازدید


» آرشیو یادداشت ها «
» موسیقی وبلاگ ? «
» اشتراک در خبرنامه «