سفارش تبلیغ
صبا ویژن

پرتــــــگاه عشـــق

 
 
واژه ...(شنبه 88 فروردین 1 ساعت 8:5 عصر )

واژه ...

حرف ها دارم اما واژه ای ندارم ، که اگر واژه ای داشتم ؛

و اگر واژه توان داشت  ! تو را می گفتم ...

واژه هایی در سر می پرورانم برای حرف هایم با تو اما خلوتی ندارم ؛

که اگر خلوتی بود و دلی ...

خلوتی نیست که اگر بود و تو را داشت ...

دلی دارم اما بی خلوت ، بی تو ، بی واژه ! پر از سکوت ! پر از تنهایی !

از خاطره هایم می گذرم ، تو نیستی ، حتی در خاطره هایم نیستی ! کجایی پس ؟!

فاصله ی بین من و تو کم است ، زیاد نیست ، فقط از اینجا تا خدا !

شاید خدایی که در این نزدیکی ست !

و شاید خدایی که برای خواستنش هزار و یکشب قصه ی غصه ی دلتنگی و اشک هایم کم است !

هر لحظه از یک سوی این سطور بی پایان سقوط می کنم ،

سقوطی مرگبار ، بودن را بهانه می کنم شاید ...

نمی دانم چرا نگرانم از احساس نامه ای که نخوانده ام  و اصلاً هنوز نیامده !

سکوت می کنم تا تو سخن بگویی ، بلکه بشنوم !

اما از آغاز همین گونه بوده !

دلواپس رفته ها نیستم ، که از آنچه مانده هنوز می توانم رویایی بسازم ؛

 به پاکی دریا و به نورانی بال فرشته ای که هنوز نیامده !

شاید فردا سهم دقایق ِ من ، گاه و بی گاه شیرینی پرواز باشد !

دستم لغزید و تو را نوشتم !

تو زخم خورده ی تقدیری !

تو تنها حاصل لغزش یک دستی !

اما تو چرا بی محابا بین واژه هایم سرک می کشی ؟ نمی دانم !

مگر نمی دانی که من دیگر این روز ها حال و هوای نوشتن ندارم !

مگر نمی دانی که این روز ها دل نوشته هایم تنها طعم ِ گس ِ خورشید می دهند ؟

نمی دانم چه بگویم :

     "  این روزها واژه ها فقط روی هم انباشته می شوند !

        این روزها واژه ی خیانت به خودش اجازه می دهد کنار عشق بنشیند !

        و هوس هم امان همه ی واژه ها را بریده !

                    و من

                           این وسط

                                      به نیابت از همه ی واژه ها به خدا پناه می برم "

مدت هاست کندترین رویای شبانه ی من ، با تو ما شدن است !

تویی که هنوز هم در انتهای آسمان پشت خورشید جا مانده ای !

کاش صبح می شد ...

بیا و در من طلوع را به تماشا بنشین ....

 







بازدیدهای امروز: 20  بازدید

بازدیدهای دیروز:1  بازدید

مجموع بازدیدها: 17469  بازدید


» آرشیو یادداشت ها «
» موسیقی وبلاگ ? «
» اشتراک در خبرنامه «