سفارش تبلیغ
صبا ویژن

پرتــــــگاه عشـــق

 
 
خدا...(سه شنبه 88 فروردین 25 ساعت 12:22 صبح )

گفتم : خدای من ، دقایقی بود در
زندگانیم
که ھوس می کردم سر سنگینم راکه پر از دغدغھ ی دیروز بود و ھراس فردا ،بر
شانه
ھای صبورت بگذارم و آرام
برایت بگویم و بگریم ،
در آن لحظات شانه ھای تو کجا بود ؟

 گفت: عزیز تر از ھر چه ھست ، تو نه تنھا در آن لحظات دلتنگی که در تمام لحظات بودنت بر
من تکیه کرده بودی ،
من آنی خود را از تو دریغ
نکرده ام که تو اینگونه
ھستی .

من ھمچون عاشقی که به معشوق خویش می نگرد ، با شوق تمام لحظات بودنت را
به نظاره نشسته بودم .

گفتم : پس چرا راضی شدی من برای آن ھمه دلتنگی ، اینگونه زار
بگریم ؟

گفت : عزیزتر از ھر چه ھست ، اشک تنھا قطره ای است که قبل از آنکه فرود آید
عروج می کند ،اشک
ھایت به من رسید

و من یکی یکی بر
زنگار
ھای روحت ر یختم تا باز ھم از جنس نور باشی و از حوالی آسمان ، چرا که
تن
ھا اینگونه می شود تا ھمیشه شاد بود .

گفتم : آخر آن چه سنگ بزرگی بود که
بر سر
راھم گذاشته بودی ؟

گفت : <> بارھا صدایت کردم ، آرام گفتم از این راه نرو که به جایی نمی
رسی ،
تو ھرگز گوش نکردی و آن سنگ
بزرگ فریاد بلند من بود
،که
عزیز از
ھر چه ھست از این راه نرو که به ناکجاآباد ھم نخواھی رسید .

گفتم : پس چرا آن ھمه درد در دلم انباشتی ؟

گفت : روزیت دادم تا صدایم کنی ،
چیزی نگفتی ،
پناھت دادم تا صدایم کنی ، چیزی نگفتی ،

بارھا گل برایت فرستادم ، کلامی نگفتی ، می خواستم برایم بگویی .آخر تو بنده ی من بودی چاره ای نبود جز نزول درد  که تو تنھا اینگونه شد که صدایم کردی .

گفتم : پس چرا ھمان بار اول که صدایت کردم درد را از دلم نراندی ؟

گفت : اول بار که گفتی خدا آنچنان
به شوق آمدم
که حیفم آمد بار دگر خدای تو را نشنوم ، تو باز گفتی خدا و من مشتاق
تر برای شنیدن خدایی دیگر ،
من اگر می دانستم تو بعد از
علاج درد
ھم بر خدا گفتن اصرار می کنی ھمان بار اول شفایت می دادم .

خدایا تو بزرگی من
بنده ی تو

به راستی که لایق
پرستیدن فقط تویی

خدای مهربونمون
دوست دارم

 







بازدیدهای امروز: 0  بازدید

بازدیدهای دیروز:0  بازدید

مجموع بازدیدها: 17491  بازدید


» آرشیو یادداشت ها «
» موسیقی وبلاگ ? «
» اشتراک در خبرنامه «