امروز رفتم یه جایی که شاید اگر 7 سال پیش میرفتم خیلی چیزایی که الان ندارم و تلاش مکردم که بدست بیارمشون رو میشد داشته باشم
دلم خیلی گرفته همش مخوام گریه کنم...
راستی سر از حرم اما رضا هم در اوردم
یهو نصف شب تقریبا ساعتای 12 بود که پامو کردم توی یه کفش که الا و بلا من امشب مخوام برم حرم....
تصمیم گرفتم تو هفته روزی 2بار برم حرم
خیلی جالبه اولش که رفتم خیلی دلم گرفته بود انگار تازه فهمیدم که حرم هم هست...
تازه فهمیدم که چقدر تنهام خیلی دلم برای حرم تنگ شده بود حتی زمانی که داخلش بودم حس میکردم تنهام
تصمیم گرفتم وضو بگیرم نماز بخونم...
نمیدونم چرا وقتی به قنوت رسیدم دلم میخواست گریه کنم....
نمازم که تمام شد سرم رو به سجده گذاشتم و زار زار گریه کردم نمیدونم چرا شاید به خاطر اینکه دلم خیلی گرفته بود
وقتی که کاملا سبک شدم رفتم داخل پیش امام رضا خیلی جالب بود انگار توی اون شلوغی یک مسیر برای من باز شده بود که برم
دستم رو بزنم به زریه و داخلشو ببینم جالبتر اینه که وقتی رفتم به سمت آدما خود به خود راه باز شد داشتم واقعا
از تعجب منفجر میشدم...
و جالبتر اینه که وقتی از توی اون جمعیت اومدم و خواستم دوباره برم دیگه نشد....
نشستم گوشه ای و شروع کردم به دعا خوندن....
وقتی دعا میخوندم همینطوری گریم گرفت هم برام جالب بود و هم دوست داشتم اینقدر گریه کنم که سبک بشم که بشه بپرم
مثل بچه ها شده بودم که وقتی یه چیزی میخوان گریه میکنن منم همون طوری شده بودم
جالبه همین طور که داشتم دعا میخوندم یکی کنارم نشسته بود اونم داشت دعا میخوند یهو بهو نگاه کرد گفت انشاالله مشکلتون
حل میشه یه خنده بهم کرد و صلوات فرستاد رفت....
منم دعاو تمام کردم بلند شدم رفتم...
وقتی میومدم بیرون خیلی آروم شده بودم....
خدایا شکرت هزاران بار شکرت....
امام رضا دوباره ها دلم میخواد ببینمت خودت کمکم کن....
ببین چقدر جمعیت اومدن به دیدارت......
اما رضا منو ببخش که برای تولدت نشد بیام
ولی الان اومدم و کمک میخوام خودت کمکم کن
به فاطمه ات دلم خیلی گفته پس کمکم کن...
میدونی که مشتاق دیدارتم کمکم کن که بیام انشا الله...
