خدایا خسته شدم از این همه تنهایی و نامردی خسته شدم
این همه سر درد و قلب درد برای چی؟
مگه من چه گناهی کردم؟؟؟؟
نمخوای کمکم کنی؟ دارم گم میشم...
حوصله نوشتن هم ندارم....
از صبح که بیدار میشی دروغ دعوا، دو رنگی مردم و ...
هر متنی که میخونم به شدت ناراحت میشم و عصبانی...
خیلی زود رنج شدم و کم حوصله.....
متن وبلاگ میخونم یاده بعضی چیزا میوفتم که میشد مال من باشن اما نیست قاتی میکنم....
تنها شدم....
نمیخوای بیای دنبالم؟
من آماده شدم ها....
فقط منتظرتم که بیای....
هیچی دیگه نمیخوام دنبال هیچی دیگه هم نیستم....
میرم شرکت که فقط وقت بگذره صبح رو شب کنم....
مگه خودت قول ندادی؟
میخوای بزنی زیرش؟ تو که همیشه قولت قول بود...
از حرفهای تکراری خسته شدم.....
از آهنگهای تکراری هم خساه شدم.....
از خودم از دروغ از نامردی از کثیفی از بی معرفتی از همه چیز خسته شدم.....
دنیای که تو ساختی جای من نیست من نمیتونم........
سرم درد میکنه از بس که چرت و پرت مردمو گوش دادم...
گوش هام درد میکنه بس که دروغ شنیدم....
از عشق و دوست داشتن و همه اینهای دروغی خسته ام
بیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا منو ببر!!!
والا نفرین میکنم یا دلم میشکنه از همه ی آدمها بعد مجبوری خودت جواب بدی پس بیا منو ببر
منتظرم راه زیادی نیست...
وقت رفتن نزدیکه و من آماده و در انتظار....